ماهنامه ارتش جمهوری اسلامی ایران – صف – شماره 264 سال بیست چهارم – اردیبهشت 1381
آخرین مکالمات شهید فرهاد دستنبو و همکارانش کمی قبل از شهادت
صدای آرام و مطمئن " شهید فرهاد دستنبو " ، به عنوان افسر کنترل شکاری سایت رادار مرکزی غرب کشور که این از طریق سامانههای ارتباطی ، راهنماییهای لازم را برای مقابله با چند دسته پروازی هواپیماهای شکاری دشمن که از سمت مرزهای غربی به حریم هوایی کشورمان تجاوز نموده بودند ، به سروان رحیم زیّانی مسئول یکی از سایتهای پدافندی نیروی هوایی در کرمانشاه اعلام میکند.
این هواپیماها قصد داشتن به تلافی شکست مفتضحانه نیروی زمینی کشورشان و منافقان کوردل ، در عملیات ظفرمند "مرصاد" که طی آن توسط رزمندگان پر توان اسلام تار و مار شده بودند ، مناطق مسکونی و مردم بی دفاع شهرهای استان کرمانشاه و همدان را به خاک و خون بکشند ؛ اما عقابان تیز پرواز از پایگاه سوم شکاری شهید نوژه همدان ، با هدایت و کنترل از سوی سایت رادار مرکزی و سایر عوامل پدافندی در منطقه ، متجاوزان بعثی را در رسیدن به هدفشان ناکام گذاشتهاند.
دلاورمردان این سایت ، در آن روز 67/05/05 حماسهای از شور و عشق آفریدند و صفحهای زرین در دفتر دفاع مقدس ، در تمامی مواضع پدافندی وجود داشته و قهرمانان پدافند هوایی در این دوران علاوه بر شناسایی و دفع تجاوز دشمن بیش از 200 فروند از هواپیماهای متجاوز دشمن را ساقط کردهاند.
شهید فرهاد دستنبو و همکاران وفادارش در روز 5 مرداد سال 67 علیرغم اینکه سایتشان مورد شناسایی هواپیماهای دشمن قرار گرفته بود ، تا آخرین لحظه حیات ، سنگر مقدس خود را ترک نکرده و ماننده شیر غرّان با حضور مقاوم و استوار ، فرامین لازم را از طریق سامانههای ارتباطی به مبادی ذیربط مخابره میکردند.
درحالی که هواپیماهای دشمن لحظه به لحظه به مواضع آنها نزدیک میشدند ؛ اما فرزندان عاشورایی پدافند بدون کمترین هراسی ، درحال انجام وظیفه بودند. اخطارهای پی در پی ، روی نشان دهندههای صفحه رادار که از نزدیک شدن موشک هواپیماها به سمت سایت آنها حکایت میکرد ؛ در روحیه مقاومشان هیچگونه اثری نگذاشت و کلامشان این بود که …
" باید تا آخر ایستاد ... "
فرهاد دستنبو و یارانش نیک میدانستند که ابراز ترس و وحشت و ترک محل کار در چنین مواقع حساس از سوی آنان ، روحیه کارکنان سایر مواضع تحت پوشش را ، تضعیف خواهد کرد و عدم عکسالعمل مناسب از سوی مواضع پدافندی به منزلهی موفقیت هواپیماهای دشمن در رسیدن به اهداف پلیدشان خواهد بود.
هواپیماهای متجاوز عراقی که در اثر کشف و شناسایی به موقع و کنترل و هدایت سایتهای موشکی از سوی شهید دستنبو و همکارانش در سایت موفق نشده بودند به اهداف پلیدشان برسند ؛ در برگشت از سوی شهرها ، به سمت سایت حملهور شدند و ظهر عاشورا در سایت تکرار شد... این بار با خون سرخ رهروان و شیفتگان حضرت امام حسین (علیه السلام) سند افتخار و عزت ابدی برای فرزندان غیور پدافند هوایی نیروی هوایی ارتش رقم خورد.
آری ؛ شهید فرهاد دستنبو به همراه 18تن از همرزمانش در تاریخ 67/05/05 ؛ عاشقانه به سوی معبود پرواز کردند.

فرهاد دستنبو و یارانش نیک میدانستند که ابراز ترس و وحشت و ترک محل کار در چنین مواقع حساس از سوی آنان ، روحیه کارکنان سایر مواضع تحت پوشش را ، تضعیف خواهد کرد و عدم عکسالعمل مناسب از سوی مواضع پدافندی به منزلهی موفقیت هواپیماهای دشمن در رسیدن به اهداف پلیدشان خواهد بود.
آنان رفتند تا همچون دیگر شهیدان نیروی هوایی با فریادشان اعلام دارند که کارکنان نیروی هوایی ارتش ، به عهدی که روز 19 بهمن 57 با رهبری خود ، حضرت امام خمینی (ره) بستند ؛ تا آخرین قطره خون خود وفادار هستند.
ماهنامه ارتش جمهوری اسلامی ایران – صف – شماره 264 سال بیست چهارم – اردیبهشت 1381
در آستانه فرا رسیدن پانزدهمین سالگرد شهادت سرهنگ کنترل شکاری شهید فرهاد دستنبو ؛ گفتگویی با یکی از فرزندان برومندش انجام دادهایم:
ضمن معرفی خودتان ، خاطراتی از پدر شهیدتان بیان کنید .
بسم الله الرحمن الرحيم
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله...
فربد دستنبو ، متولد 1359 ، فرزند دوم شهید والامقام فرهاد دستنبو هستم و درحال حاضر ؛ سال چهارم رشته دندانپزشکی در دانشگاه علوم پزشکی شهید بابایی قزوین ؛ مشغول تحصیل می باشم. در زمان شهادت پدر هشت سال بیشتر نداشتم. پدرم بخاطر شغل و مسئولیتش مدام در ماموریت بود و زمانی هم که از ماموریت باز میگشت ، بعدازظهر به منزل میآمد و صبح اول وقت ، خودرویی از محل کارش به دنبال او میآمد.
باز ماموریت بود و انتظار. بنابراین آنچه به نظرم میرسد بسیار مختصر است و امروز چهارده سال از شهادت او میگذرد ؛ تنها جملات کوتاه و کلیدی را که در مواقعی روی انگیزههای خاص به اعضای خانواده گفته بود ، به یاد میآورم. یک روز به من و برادر (فریور) که پنج سال از من بزرگتر است ( و او درحال حاضر دندانپزشک میباشد) گفت دوست دارم شما در آینده دندانپزشک شوید. به جامعه و هموطنان خود خدمت کنید. ظاهرا پدرم علاقه وافری به این رشته داشت.
نمیدانم چرا این امر برایش میسر نشد و در مسیری قرار گرفت که خدمت بیشتری به دین و هموطنانش انجام داد و سرانجام خلعت زیبای شهادت ؛ به جای لباس سفید پزشکی بر تن کرد.
تا اندازهای که به یاد دارید پدر شما نسبت به شغل و مسئولیتش چه مقدار اهتمام میورزید ؟
پدرم برای تخصص و کارش احترام خاص قائل بود و نسبت به کارش عشق میورزید. علیرغم ترافیک ماموریتش ، به دلیل وضعیت خاص جنگی ، هیچگاه خسته بنظر نمیرسید و همواره سرحال و آماده برای انجام ماموریت بود. دقیقا یک روز قبل از شهادتش ؛ سایت محل کارش مورد حمله هواپیماهای عراقی قرار میگیرد و وی براثر ترکش بمبها مجروح میشود اما پس از مداوایی سرپایی ، با وجود داشتن استراحت پزشکی مجددا به محل کارش مراجعه میکند.
وقتی که مادرم همان روز با او تماس گرفت ، هیچ ابراز ناراحتی نمیکرد و فقط میخندید و فردای آن روز ؛ در روز 5 مرداد 67 سایت مورد حمله قرار گرفت که پدرم و 18 نفر از دوستان عزیزش ، علاقه و عشق خود را به دین ، کشور و شغلشان با شهادت امضاء کردند و به آرمانهایی که در سر داشتند رسیدند.
رفتار پدرتان با اعضای خانواده چطور بود؟
همانطور که قبلا گفتم پدرمان را کمتر میدیدیم ، اما در زمان کوتاهی که در منزل بود با ما فرزندانش طوری رفتار میکرد که گویی همواره در کنار ماست. نظرات و نصایح خود را به اندازه فکر و ظرفیت سنی هریک از ما بیان میکرد.
گاهی که احساس میکرد ما ازنبودش ناراحت هستیم ، برای قانع کردن ما ؛ از وظایف و مسئولیتی که در وضعیت جنگی کشور برعهده داشت ؛ صحبت میکرد. نسبت به خانوادهاش بسیار مهربان بود. با کارکنان و افراد زیردستش با ادب و محبت رفتار میکرد. احترام زیادی برای پدر و مادرش قائل بود. صبر و بردباری در برابر مشکلات زندگی ، مقابله با تنگناهای موجود و خستگی ناپذیری ، از نکات برجسته روحی و اخلاقی پدر بود و من در موفقیتهای زندگی و تحصیلی خودم در برخورد با مشکلات ؛ از پدرم الگوپذیری دارم.
خانواده شما با شهادت پدرتان چگونه برخورد نمودهاند؟
البته رو به رو شدن با این قضیه (شهادت پدرم) ، با توجه به کم سن بودن ما ،بسیار برایمان دشوار بود. تربیت و اداره کردن چهار فرزند کم سن و سال ، کاری دشوار بود و این مهم توسط مادر مهربانم که انصافا نقش بسیار ارزشمندی در تربیت و رشد فکری ، تحصیلی و اجتماعی فرزندان برعهده داشته است به خوبی انجام گرفت.
درهرحال خداوند قادر متعال را شاکر هستیم اگر خانواده مارا انتخاب کرد قطعا این ظرفیت (شهادت پدر) را در ما دیده بود که این سعادت را نصیب خانواده ما کرده است. من بعد از شهادت پدرم لحظه به لحظه وجودش را در کنارم احساس میکنم. خاطرات کوتاه و بیاد ماندنی ؛ نصایح ؛ رفتار و کردارش الگو و سرمشق زندگیم میباشد. الطاف پدر شهیدم ، پس از شهادت هم شامل حال ما شده است. نمونهای از جایگاه شهیدان را برایتان بازگو میکنم.
پدرم علاقه داشت من و برادر بزرگترم دندانپزشک شویم. چند ماه قبل از شهادت پدرم ، در سانحهای دست چپم به شدت آسیب دید که بخاطر شدت آسیب دیدگی از بیمارتان پایگاه سوم همدان مرا به یکی از بیمارستانهای تخصصی همدان انتقال دادند. پس از عمل جراحی ، هنگامی که بهوش آمدم مادرم و برادر بزرگترم و تعدادی از همسایگان را دیدم. من به دنبال پدرم بودم اما پدرم در بین آنها نبود. بغض کرده بودم. از مادرم سوال کردم : چرا پدر نیامده!؟ مادرم گفت :پدرت بخاطر زیادی ماموریتهایش نتوانسته بیاید.
چند روزی در بیمارستان بستری بودم. روز آخر هنگاه ترخیص پدرم با همان روحیه شاداب برای دیدنم آمد. علیرغم ناراحتی از تاخیرش با دیدن چهره خندانش ، همه چیز را فراموش کردم. از بیمارستان مرخص شدم ؛ دستم سه ماه در گچ بود تا اینکه پلاتینها را از دستم درآوردند. بعد از این ماجرا پدرم شهید شده بود و چند ماهی از شهادت پدرم گذشته بود. دستم هیچگونه حرکتی نداشت. پزشک معالجم از بهبودی دستم ناامید بود.
بسیار ناراحت بود بیشتر برای اینکه شاید دیگر نمیتوانستم شغلی که پدرم دوست داشت دست پیدا کنم. همان شب پدرم را در خوابم دیدم که بر وری صندلی نشسته بود ، چند نفر به ترتیب پشت سر هم در مقابل پدرم به صف بودند. هریک از آنها در مقابل پدرم لحظهای متوقف میشدند و سپس عبور میکردند. تا اینکه نوبت به من رسید.
با دیدن من خندهای کرد و بدون اینکه حرفی بزند ، دستش را بر روی دست آسیب دیدهام کشید و من حرکت کردم. صبح که از خواب بیدار شدم به راحتی با دستی که قادر نبودم حتی یک برگ کاغذ را از روی زمین بلند کنم ؛ پتو را کنار زدم. اول متوچه نشدم ، وقتی که بیشتر دقت کردم یاد خواب شب گذشتهام افتادم. مجددا دستم را حرکت دادم. بله !! اتفاق مهمی برایم افتاده بود. کاملا میتوانستم از دست چپم استفاده کنم.
بلافاصله ماجرای خواب و بهبودی دستم را برای مادرم تعریف کردم. مادر به گریه افتاد و گفت : فربد جان یادت هست در بیمارستان بستری بودی و از نیامدن پدرت گلهمند؟ اگر آن روزها او بخاطر کارش نمیتوانست در کنار تو باشد اما مهرش با تو بود و در حال حاضر بعد از شهادتش حضورش همواره با ماست.